۲ آبان ۱۴۰۴

نوشته شده در ساعت 20:17 توسط lostsenpai

امروز بعد از نزدیک به چهل روز برگشتم خوابگاه و سلامی دوباره کردم به وضعیت مزخرفی که قراره ادامه پیدا کنه. چیزی که بیشتر از همه چی خورد تو ذوقم گرمای هوا بود که اینجوری بودم چرا باید اون هوای خنک و سرد شمال رو ول کنم و بیام تو این گرما. و با خودم اونقدر لباس خنک نیاوردم بیشتر زمستونی آوردم. فکر کردم مثل قبلنا آبان قراره سرد باشه اما اینجور نبود.

از فردا دوباره باید حضوری برم سرکار و می‌خوام باهاش صحبت کنم که یکشنبه و دوشنبه رو دورکار باشم. توان اینکه پنج روز پشت هم آدمها رو ببینم رو ندارم و مهم‌تر از همه باید برم با استاد راهنما صحبت کنم. چه کاری از این میتونه سخت‌تر باشه؟

آمارگیر وبلاگ

© یادداشت‌های روزانه