۱۷ شهریور ۱۴۰۴

نوشته شده در ساعت 21:42 توسط lostsenpai

امروز رفتم دانشکده و احساسی که اولش داشتم عه چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود ولی بعدش فهمیدم که نه باید برگردم به همون خونه و اتاق خودم. یه وقتایی مثل امروز خیلی بیشتر درک می‌کنم که چقدر از جامعه و مردم فرار می‌کنم.

امروز عطیه، یکی از همکلاسی‌های ارشد رو هم دیدم و کمی با هم صحبت کردیم. یادم اومد تنها کسی که بعد از تموم شدن کلاسها باهاش هم صحبت بودم دو نفر بیشتر نبودند و اینکه اونایی که فکر می‌کردم دوستم هستند در واقع نبودند. اینجور مواقع به خودم میگم چقدر تو سخت می‌گیری ولی همش از اینکه من اول پیام بدم و حال بقیه رو بپرسم خسته شدم. سر همین هم کلا این انتظار داشتن از بقیه رو گذاشتم کنار.

دیروز که رفتم دکتر و تا برگشتم تموم باتریم خالی شده بود و زود خوابیدم. یکی از وعده‌های مصرف قرصم حذف شد و البته که دکتر گفت بیشتر از قبل باید مراقبت کنم :)

آمارگیر وبلاگ

© یادداشت‌های روزانه